کامبیز صدیقی کسمایی در خرداد ماه ۱۳۲۰ در شهرستان رشت دیده به جهان گشود. پدرش حسین و پدربزرگش صدیقالرعایا فرماندار کسما در دوره ناصرالدین شاه بود. از همان ابتدای کودکی علاقه زیادی به شعر و ادبیات داشت به طوری که اولین شعر او در سن ۱۴ سالگی در ماهنامه فردوسی به چاپ رسید.
صدیقی تحصیلات خود را تا اخذ مدرک دیپلم ادامه داد و پس از آن به علت فوت پدر از ادامه تحصیل بازماند و در کارخانه کنف کار رشت به شغل حسابداری مشغول شد، ولی این مسئله باعث نشد احساسات و علایق درونیش را نادیده بگیرد و به سرودن شعر ادامه ندهد.
کار در محیط کارخانه و ارتباط زیادش با کارگران و مشاهده مشکلات و دردهای آنها باعث علاقه و گرایش ویژهاش به ادبیات کارگری شد. این مسئله به شکل آشکاری در بسیاری از اشعار صدیقی به چشم میخورد.
او که سالها از بیماری ریوی رنج میبرد در هشتم فروردینماه سال ۱۳۸۹ در سن ۶۸ سالگی در خانه خویش در شهر رشت دیده از جهان فرو بست و در قطعه هنرمندان تازهآباد رشت به خاک سپرده شد.
==========================================
خورشید
منم و فکر هر چه باداباد.
در سراشیب تپه ای بر اسب
خیره بر دور دست صحرایم.
برق شمشیر و نعل ها از دور
خبر از آفتاب می آرند.
تا به چنگت نیاورم، خورشید!
خواب در دیدگان:
حرامم باد.
===============================
آرزو
آرزومندان فراوانند.
آرزو دارد ببیند کوه،
دسته دسته قهرمانان را که می خواهند
پای را بر قله بگذارند.
آرزو دارد ببیند دشت،
دسته دسته پهلوانان را که می خواهند
پای در میدان جانبازی، بدون وقفه بگذارند.
در تمام روز و شب، من نیز
آرزو دارم شود آخر برآورده؛
آرزوی دلکش هر کوه، یا هر دشت.
==============================
رگبار
رگبار؛
پروانه های باغ مرا، بر خاک می افکند.
هستند لاله ها همه بر خاک، داغدار.
===============================
شبنم
من و صبح بهار، می دانیم
روی دامان هر گلی در باغ
تا چه اندازه، پاک، شبنم هست.
پاک باشیم
ما مگر کمتریم از شبنم.
===========================